بسم رب الشهداء والصدیقین

برای آزاده بودن لازم نیست فیلسوف باشی ؛ یا سیمای بزرگان داشته باشی (جلال آل احمد)

 

           

 

صفحه ششم

 

 

صفحه پنجم

 

 

صفحه چهارم

 

 

صفحه سوم

 

صفحه دوم

 

صفحه اول

 

           

 

راهنمای Stand Alone

 

 

صفحه یازدهم

 

 

صفحه دهم

 

 

صفحه نهم

 

صفحه هشتم

 

صفحه هفتم

 

           

 

 

Powered by ShoutJax

 

رنجنامه

 

در تمام دوران زندگی ام آدم فعالی بودم. از سال 83 بلاگ داشتم، اول پرشین بلاگ، بعد بلاگفا، بعد یاهو 360 و سال گذشته هم مسئول بلاگ دانشجویی کانون نص بودم... از هریک به نحوی کنار کشیدم..

از قدیم خیلی اهل نوشتن بودم... اما اینکه چه شد که دچار خودسانسوری شدم و اکنون فقط فلش میسازم، بماند. این صفحه قداستی دارد که هرگز نخواستم آلوده‌اش کنم.... اینجا همه‌اش، سرجمع، یک وبلاگ هم نیست... روزی هم که فهمیدم لیاقت ثواب صلواتهایش را ندارم.. تمامشان را هدیه به خانم فاطمه زهرا کردم و خلاص.... که به قول مرحوم دولابی روز قیامت اگر کسی کاری کرده باشد که لیاقتش را نداشته، از او میگیرند وبه لایقش میدهند... من هم که سردسته بی لیاقت ها...

هرچند خانواده‌ای کارمندی داشتم اما از روزی که کنجکاوی‌هایم در دوران راهنمایی گل کرد غیر مستقیم قاطی سیاست بودم... یاد دارم که پدرم رادیو های بیگانه را گوش میداد و بعد راجع به آنها با هم حرف میزدیم، البته این گوش دادن ها تقصیر ما نبود، تقصیر تلویزیون لاریجانی بود که کنفرانس برلین را هم با یک سال تاخیر نقد میکرد و بعد با پررویی تمام از مردم گزارش میگرفت و مردم به صدا و سیمایش میخندیدند که شما زحمت نکشید ما خبرها را از منابع خارجی گرفته ایم”... هنوز کوی دانشگاه را یادم هست که صدای بیگانه روز اول گفت 10 نفر کشته شده اند، روز دوم شد 5 نفر تا رسید به 2 نفر.... همانروزها بود که با اصلاح طلب جماعت چپ افتادم... همیشه برایم مهم بود که زیر علم که سینه میزنم، یعنی سکاندار برایم اهمیت داشت. لذا بزدلی این جماعت که هربار دانشجویان را به غلط به میانه کارزار میکشید و بعد پشتشان را خالی میکرد، برایم آزار دهنده بود (به قول سیاسیون فشار از پایین، چانه زنی از بالا).. برای من خسرو گلسرخی شرف دارد به این اصلاحات چی های بزدل؛ که وقتی وی را تحمیل به درخواست امان نامه از شاه میکردند، سیگار میکشید و با حالت عصبی میگفت اصلا من میخواهم بمیرم.... شاید حس و حال شریعتی هم هنگام نوشتن حسن و محبوبه” چنین چیزی بوده است...

از همین رو بود که اگرچه که هم با انجمن اسلامی دانشجویان مستقل و هم با جامعه اسلامی دانشجویان همکاری های گاه و بیگاه داشتم، هرگز یک برگه عضویت عادی هم پر نکردم. حتی عضو بسیج هم نشدم که نکند نظرات سرداران بالادستی تحمیلمان شود. اما همیشه برایم این مهم بود که عضو هیئت اباعبدالله دانشگاه باشم... هیئت را با جان و دل میخواستم... تنها جایی که فرم عضویت نداشت و من میگفتم عضوش هستم....

در زندگی ام همیشه یک روند داشتم؛ الگویی از درستی (به ظن خودم) در ذهن و قوه قیاس اطرافیان با آن... الگویش هم ساخت درونم بود، که آن را از صحبت بزرگان در مخیله ام ساختم... هربار هم که به آن پشت کردم ضربه خوردم.... کینه ای نیستم؛ اما آدمها برایم تمام میشوند، به قول دانشگاهی ها ژتونشان ته میکشد.... اگرچه بازهم به آنها لبخند محبت آمیز زده و میزنم... برای من و امثال من اندیشه است که می ماند نه افراد....

برای من مطهری زنده است چون سر اسلامش حتی با امام هم شوخی ندارد... و وقتی فهمید که میخواهند عده‌ای استقبال و حفاظت از امام را به مجاهدین خلق بسپارند به حاج احمد آقا فرمود: اگر اینگونه شود دیگر من با امام کاری نخواهم داشت. و همین شد جرقه حضور مسیح کردستان -شهید بروجردی- و بچه مسجدی ها، برای حفاظت و در ادامه 8 سال دفاع جانانه. اندیشه های مطهر، برکت به بار می آورند.

برای من مصباح زنده است چون عاقل است و کرامت پرست نیست و وقتی بحث سید خراسانی بودن آقا 15 سال پیش مطرح شد فرمود: اعتقادی که من به مقام معظم رهبری دارم خیلی بالاتر از آن سید خراسانی است که در روایات آمده است لزومی ندارد ما برویم دنبال آن روایات تا تاییدی بر معظم له بگیریم. به مراتب بسیار بالاتر از آن سید خراسانی که در روایات آمده است، ما به مقام معظم رهبری اعتقاد داریم. ”

برای من جوادی آملی زنده است چون به جا و با متانت حرف میزند و تحت تاثیر مرده بادها و زنده بادها قرار نمی گیرد و سینه‌ای سرشار از علومِ با عَمَل دارد. حالا این برادران وبلاگ نویس ما بیایند و به او تهمت عدم حمایت از ولایت را بزنند. تقصیر ایشان چیست که شماها و رجا ، جهان و فرارو و آفتاب و الف و تابناک و .... نمیروید این فایل صوتی را از اسراء دانلود کنید؛ که من، به زیبایی این تحلیل های علمی-اسلامی از غیر ایشان نشنیدم.

برای من ذوالنور آن روزی که تهمت های ناروا و دروغ به خانواده باکری زد و آن وبلاگ نویسِ طرفدار مشایی، یونسی را چسباند به خانم شهید همت، همانروز ریسمان اسلام و برادری بریدند. و اینگونه بود که یونسی را هر روز ناپدری و شوهر یکی میکردند.

برای من سعیدی امام جمعه قم هم تمام شده، که پسته بی مغز چون لب وا کند رسوا شود. که حالا بگرد که آیا یا علی گفت یا نه... که تو بالایی در قم و ما پایین در میانه میدان تنها و تو نمیدانی که امروز مسائل مهدویت که در ابتدای کتاب نجم الثاقب آمده درکش ثقیل افتد چه رسد به.....

برای من علم الهدی و یکی دو تن دیگر ، آن روز که بزغاله بزغاله راه انداخته بودند تمام شدند. که حسین محبوب عالمیان نفرینش این بود که مادرت به عذایت بنشیند و یا در اوج ظلم ناسزا نمیگوید و تنها به تاثیر لقمه های حرام اشاره میکند.... وفرق تو و اندیشه حسین این است که اندیشه حسین دل زنده میکند و تو در این درگه، سر دسته چوپانان گشته ای...

یا آن برادر وبلاگ نویس که در سردر بلاگش نوشته بود.. هرکس به ولای رهبرم شک دارد، دامان عفاف مادرش لک دارد؛ و من برایش گفتم که این سیره اهل بیت نیست که خانواده فرد را تخریب کنید حتی شاه را... که آن روز ها در بحبوحه انقلاب میخواستند شعار دهند شاه زنا زاده است ، خمینی آزاده است” و اینچنین شهید مظلوم بهشتی بر افروخت و آنها را برحذر داشت از آن...... و برای من -آن وبلاگ نویس فراری- و -بعدها بازگشته به میهن و توبه کرده-، - و اکنون در زندان-؛ شرف دارد به شما بی ادبان.....

برای من حدادیان هم از آن روزی که به دنبال گندم خوران محمود بود و عورت عورت به را انداخته بود و میگفت: “میبریمش آآآآ” ، مرد....... برای من قشنگی کلام در بیان افرادی دیده میشود چون عمار و امید حسینی ؛ که دل به توفان مهالک میزنند اما سیمای مهربانانه و ادب جاودانه و استدلال ماهرانه، خود را به ثمن له کردنِ حتی عنودان نفروخته اند.....

اما اصل ماجرا... آنجایی که به دلم پشت کردم و اکنون میسوزم...

موعد انتخابات نزدیک بود…. میخواستم به احمدی نژاد رای دهم… به دوستان صمیمی گفتم از محمود میترسم.. گفتند دوباره شروع نکن…. گفتم دست خودم نیست، شم انسان شناسی ام میگوید، پتانسیل خطرناک شدن دارد… گفتند چرا؟ محاوره ای گفتم “چش کرد تو تلویزیون، سر هاله نور، هم به نجف زاده گفت منم مثه شما از جراید خوندم، هم تو مناظره دوباره دروغ گفت.”


گفتند: دروغ نگفت، پیچوند، چون تو فیلم میگه یکی واسه من تعریف کرد.”

گفتم: پیچوندن یا دروغ.. حداقل دروغ نه فریب… اخلاق دریا دلان این نیست… فریب و دروغ سیره اهل بیت نیست و پایه خطاهای بزرگتر….

گفتند: شورشو در آوردی با این اخلاق و تحلیل های مسخره ات.”

بعد اون نماز جمعه تاریخی که رهبر گفت: من به ایشان همون شب تذکر دادم و میدونستم که ایشون تاثیر میده”. دلم سفت شد اما باز در یک مصاحبه تلویزیونی دیدم اصرار دارد به گفته هایش و چیزی به این مضمون گفت که: نمیدونم چرا بعضی بزرگان اصرار دارند که گفته نشه”. باز دل لرزید......

اما نهایت کلام : الان ده روز است که احمدی نژاد برای من مرده است.. درست از آن روزی که دیگر در پاستور حاضر نشد.... و این فشار را بر مردم تحمیل و خوراک یک ساله بی-بی-سی و صدای آمریکا را فراهم کرد... و به قول امید حسینی : اما از امروز و از این ساعت دیگر درباره شخصی به نام «محمود احمدی نژاد» حرف نمی زنم و مطلب نمی نویسم!”...

کجاست آرامش درونی که مردم به دنبال آن حیرانند.....

پ.ن1: بنا نداشتم در این صفحه سیاسی نوشت داشته باشم، این هم دیگر بالا زده بود و باید گفته میشد... چه دوستان خوش دارند چه ناخوش... که رقصی چنین میانه میدانم آرزوست....

پ.ن2: این نوشته به معنای هیچ قرابتی با جماعت دشمنان انقلاب و اسلام نبوده ودانسته شود که برعهدی که بسته ایم ثابت و استواریم و به قولی این روزها: سراپا اگر زرد و پژمرده ایم، ولی دل به پاییز نسپرده ایم.

پ.ن3: بخوانید

پ.ن4: گوش دهید